در مدح عمادالدين پيروزشاه عادل

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى برده ز شاهان سبق شاهى
با تو همه در راه هواخواهى
هم فتح ترا بر عدد افزونى
هم وهم ترا از عدم آگاهى
واثق شده بر فتح نخستينت
گيتى که تو پيروزترين شاهى
پاس تو گر انديشه کند در کان
رنگ رخ ياقوت شود کاهى
گردون ز پى کسب شرف کرده
از نوبتى جاه تو خرگاهى
در نسبت شير علم جيشت
شير فلک افتاده به روباهى
عدل تو جهان را به سکون آمر
زجر تو فلک را ز ستم ناهى
در دور تو دست فلک جائر
چون سايه شمعست به کوتاهى
در حزم ره راست روى مهرى
در حمله چپ و راست روى ماهى
قادر نبود فکرت و زين معنى
در هرچه کنى خالى از اکراهى
تا خارج حفظت نبود شخصى
دارنده بدخواه و نکوخواهى
افواه پر است از شکر شکرت
ار شکر ولى نعمت افواهى
محوست ز شبهت ورق امکان
يارب چه منزه که ز اشباهى
اى روز بدانديش تو آورده
در گردن شب دست ز بيگاهى
من بنده که در يک نفسم دادى
صد مرتبه هم مالى و هم جاهى
اين حال که در بلخ کنون دارم
از خوف پريشانى و گمراهى
زين پيش اگرم وهم گمان بردى
آن مخطى کوته نظر ساهى
به ز عبره جيحون نه به آموزش
چون بط به طبيعت شدمى راهى
تا در کنف حفظ تو چون يونس
بگذشتمى اندر شکم ماهى
آرى ز قدر شد نه ز بى قدرى
يوسف ز ميان دگران چاهى
تا کار کس آن نيست که او خواهد
کارت همه آن باد که آن خواهى
عمر تو و ملک تو در افزايش
تا عدل فزايى و ستم کاهى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید