در مدح امير اجل فخرالدين ابوالمفاخر معروف به آبى

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
دو عيدست ما را ز روى دو معنى
هم از روى دين و هم از روى دنيى
همايون يکى عيد تشريف سلطان
مبارک دگر عيد قربان و اضحى
به صد عيد چونين فلک باد ضامن
خداوند ما را ز ايزد تعالى
امير اجل فخر دين بوالمفاخر
اميرى به صورت اميرى به معنى
به پيش کف راد او فقر و فاقه
چو پيش زمرد بود چشم افعى
نتابد بر آن آفتاب حوادث
که در سايه عدل او ساخت ماوى
ايا دست تو وارث دست حاتم
و يا کلک تو نايب چوب موسى
کند چرخ بر احترام تو محضر
دهد دهر بر احتشام تو فتوى
ز امن تودر پاى فتنه است بندى
ز عدل تو بر دست ظلمست حنى
شود بر خط عز جاه تو ضامن
کشد بر خط رزق جود تو اجرى
ز عدلت زمين است چونان که گويى
فرود آمد از آسمان باز عيسى
دهد حزمت اندر وغا امن و سلوت
دهد عزمت اندر بلا من و سلوى
صرير قلمهاى تو نفخ صورست
که آيد ازو لازم احياء موتى
به لب هست خاموش وزو عقل گويا
به تن هست لاغر وزو ملک فربى
نهد کشت قدر ترا ماه خرمن
بود آب تيغ ترا روح مجرى
ز آب حسامت به سردى ببندد
مزاج عدو چون به گرمى زدفلى
به سبزى و تلخى چون کسنى است الحق
عجب نيست آن خاصيت زاب کسنى
دل حاسد از باد عکس سنانت
چنانست چون طورگاه تجلى
چو تو حکم کردى قضا هم نيارد
که گويد چنين مصلحت هست يانى
اشارات تو حکمهائيست قاطع
چه از روى فرمان چه از روى تقوى
به تشريف و انعام اگر برکشيدت
چه سلطان اعظم چه دستور اعلى
به تشريف آن جز توکس نيست درخور
به انعام اين جز تو کس نيست اولى
چو من بنده در وصف انعام و شکرت
کنم نثرى آغاز يا شعرى انشى
رسد در ثناى تو نثرم به نثره
کشد در مديح تو شعرم به شعرى
عروسان طبعم کنند از تفاخر
ز نعمت تو رفعت ز مدح تو فخرى
چو انشا کنم مدحتى گويى احسنت
چو پيدا کنم حاجتى گويى آرى
درآريت مدغم دو صد گونه احسان
در احسنت مضمر دوصد گونه حسنى
روا نيست در عقل جز مدحت تو
چو مدحت همى بايدم کرد بارى
الا تا که دوران چرخ مدور
کند بر جهان سعد چون نحس املى
همه سعد و نحس فلک باد چونان
که باشد ز دوران چرخت تمنى
به قدرت مباهات اجرام گردون
به قصرت تولاى ايوان کسرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید