در مدح ملک معظم پيروزشاه

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى به شاهى ز همه شاهان فرد
مشترى طلعت و مريخ نبرد
آسمان مثل تو ناديده به خواب
مجلس و معرکه را مردم و مرد
بر جهان اى ز جهان جاه تو بيش
همتت سايه از آن سان گسترد
که در آن سايه کنون مادر شاخ
همه بى خار همى زايد ورد
با رهت کان نه به اندازه ماست
با هواى تو کز او نيست گزرد
بر توان آمدن از دريا خشک
بر توان خاستن از دوزخ سرد
باست ار سوى معادن نگرد
لعل را روى چو زر گردد زرد
مسرع حکم تو صد بار فزون
چرخ را گفته بود کز ره برد
گرنه از عشق نگينت بودى
زانگبين موم کجا گشتى فرد
اى به جايى که کشد خاک درت
دامن اندر فلک باد نورد
مدتى بود که مى کرد خراب
کشور شخص مرا والى درد
من محنت زده در ششدر عجز
بى برون شو شده چون مهره نرد
تا يکى روز که در بردن جان
تن بى زور مرا مى آزرد
وارد حضرت عالى برسيد
چون درآمد ز درم بردابرد
ناسگاليده از آن سان بگريخت
که تو هم نرسيديش به گرد
بنده را پرسش جان پرور تو
شربتى داد که چون بنده بخورد
جان نو داد تنش را حالى
وان به غارت شده را باز آورد
پس از اين در کنف خدمت تو
زندگانى بدو جان خواهد کرد
تا که بر گرد زمين مى گردد
کره گنبد دولابى گرد
در جهان دارى و ملکت بخشى
چو سکندر همه آفاق بگرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید