در مدح ملک عادل يوسف

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
ملک يوسف اى حاتم طى غلامت
ملوک جهان جمله در اهتمامت
خداوند خاص و خداوند عامى
از آن بندگى مى کند خاص و عامت
جهان کيست پرورده اصطناعت
فلک چيست دروازه احتشامت
نه جز بذل از شهريارى مرادت
نه جز عدل در پادشاهى امامت
رخ خطبه رخشان ز تعظيم ذکرت
لب سکه خندان ز شادى نامت
اجل پرتو شعلهاى سنانت
ظفر ماهى چشمهاى حسامت
بر اطراف گردون غبار سپاهت
در اوتاد عالم طناب خيامت
بزن بر در خسروى کوس کسرى
که زد بى نيازى علم گرد بامت
زهى فتنه و عافيت را هميشه
قيام و قعود از قعود و قيامت
سلامت ز گيتى به پيش تو آمد
پگه زان کند بامدادان سلامت
تو آن ابر دستى که گر هفت دريا
همه قطره گردد نيايد تمامت
عطا وام ندهى عجب اينکه دايم
جهانيست از شکر در زير وامت
گروهى نهند از کرام ملوکت
گروهى نهند از ملوک کرامت
من آنها ندانم همين دانم و بس
که زيبند اينها و آنها غلامت
اگر لاى توحيد واجب نبودى
صليبش به هم در شکستى کلامت
منافع رسان در زمين دير ماند
بس است اين يک آيت دليل دوامت
چو از تست نفع مقيمان عالم
درو تا مقيمست باشد مقامت
جهانى تو گويى که هرگز ندارد
جهان آفرين ساعتى بى نظامت
چو در رزم رانى مواکب فزونت
چو در بزم باشى خزاين حطامت
به فردوس بزم تو کوثر درآمد
برون شد ز در چون درآمد مدامت
چو از روى معنى بهشتست بزمت
تو مى خور چرا، مى نباشد حرامت
فلک ساغر ماه نو پيش دارد
چو ساقى جرع باز ريزد ز جامت
همى بينم اى آفتاب سلاطين
اگر سوى گردون شود يک پيامت
که خاتم يمانى شود در يمينت
که گوهر ثريا شود بر ستامت
تو خورشيد گردون ملکى و چترت
که خيره است ازو خرمن مه غمامت
عجب آنکه نور تو هرگز نپوشد
اگر چند در سايه گيرد مدامت
نه اى منتقم زانکه امکان ندارد
چو خلق عدم علت انتقامت
کجا شد عنان عناد تو جنبان
که حالى نشد توسن چرخ رامت
کجا شد رکاب جهاد تو ساکن
که حالى نشد کار ملکى به کامت
بود هيچ ملکى که صيدت نگردد
چو باشد سخا دانه و عدل دامت
الا تا که صبح است در طى شامى
مدار جهان باد بر صبح و شامت
مبادا که يک لاله فتح رويد
نه در سبزه خنجر سبز فامت
مبادا که خورشيد نصرت برآيد
جز از سايه زرده تيزکامت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید