در مدح خاقان اعدل ابوالمظفر عمادالدين پيروز شاه

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
نوش لب لعل تو قيمت شکر شکست
چين سر زلف تو رونق عنبر شکست
نوبت خوبى بزن هين که سپاه خطت
کشور ديگر گشاد لشکر ديگر شکست
نسخه زلف تو برد آنکه بر اطراف صبح
طره ميگون شب خم به خم اندر شکست
لعل تو در خنده شد رشته پروين گسست
جزع تو سرمست گشت ساغر عبهر شکست
جرعه جام لبت پرده عيسى دريد
نقطه نون خطت خامه آزر شکست
رهرو اميد را عشوه تو پى بريد
خانه انديشه را غمزه تو در شکست
جان من آزرم جوى بس که به تو درگريخت
کبر تو بيگانه وار بس که به من برشکست
مشکن اگر جان کشم پيش غمت خدمتى
شير شکارى بسى آهوى لاغر شکست
با تو نيارد گشاد مهر فلک مهر کان
کبر تو چون جود شاه قاعده زر شکست
خسرو فيروزشاه آنکه به رزم و به بزم
بذلش لشکر فزود باسش لشکر شکست
تا عدد لشکرش در قلم آرد قضا
از ورق آسمان کاغذ و دفتر شکست
گرد سپاهش به روز شعله خورشيد کشت
عکس سنانش به شب لمعه در اختر شکست
تيزى تيغش ببرد گرمى آتش ببين
تيغ چه جنس از عرض نفس چه جوهر شکست
کرد بشير علم خانه خورشيد دو
گرچه به تمثال چتر قدر دو پيکر شکست
کى بود از روم و چين پيک ظفر در رسد
کان دو سپاه گران شاه مظفر شکست
جوشن چينى به تير بر تن فغفور دوخت
مغفر رومى به گرز بر سر قيصر شکست
وقت هزيمت چو خصم سرزد و از بيم جان
گه ره و بى ره برد گه که و گه درشکست
کيش فدا برگشاد راز نهان گفتيى
زهره بر آن رزمگاه حقه زيور شکست
شاه بدان ننگريست گفت که روز حنين
مال مهاجر گرفت جيش پيمبر شکست
وهم نيارد شمرد آنکه شه از حمل و حمل
در پى اشتر سپرد در سم استر شکست
اسب سکندر نبود رخشش چندانک رفت
در ظلمات مصاف گوهر احمر شکست
تا سگ خر بندگانش وحشى دنيا گرفت
تا لگد پاسبانش چنبر افسر شکست
آنکه بدو صد هزاره بنده و بندى رسيد
نايب مؤمن گماشت تا بت کافر شکست
اى ملکى کز ملوک هرکه ز تو سر بتافت
سختى ديوار دهر عاقبتش سر شکست
از ملکان عهد تو هرکه شکست از نخست
مذهب باطل گرفت بيعت داور شکست
حزم تو از بس درنگ بيخ خطر خشک سوخت
عدل تو از بس شتاب شاخ ستم برشکست
مرگ ز باس تو کرد آنچه به چشم ستم
درشد و چون دست يافت پاى برادر شکست
ناصيه سکه را نام تو مطلوب گشت
چون کله خطبه را نعت تو بربر شکست
پشت ظفر تيغ تست گر نکشى بشکند
شعله چو مستور گشت پشت سمندر شکست
کوس تو در حربگاه زخمه به آهنگ برد
گريه خصم از نهيب در فم خنجر شکست
رزق زمين بوس اگر خصم ببرد از درت
زان چه ترا جام بخت بر لب کوثر شکست
از حسد فتح تو خصم تو پى کرد اسب
همچو جحى کز خدوک چرخه مادر شکست
خصم تو گريد بسى کز پى پيکان زر
تير تو در چشم و دل هر دو مخير شکست
حيدر شرع کرم بازوى احسان تست
کين در روزى گشاد وان در خيبر شکست
سده قدرت کجاست واى که سيمرغ وهم
در پى بوسيدنش جمله شهپر شکست
دست سخن کى رسد در تو که از باس تو
تا که سخن رنگ زد رنگ سخنور شکست
در صف آن کارزار کز فزع کر و فر
زلزله رزمگاه گوشه محور شکست
شست به پيغام تير خطبه جان فسخ کرد
دست به ايماى تيغ منبر پيکر شکست
حدت دندان رمح زهره جوشن دريد
صدمه آسيب گرز تارک مغفر شکست
گوهر خنجر چو شد لعل به خون گفتيى
لعب هوا بر سراب اخگر آذر شکست
تشنگى خاک رزم دردى اوداج خورد
بر سر ارواح مست مرگ چو ساغر شکست
حمله تو تنگ کرد عرصه موقف چنانک
پهلوى خصمان چونال يک به يک اندر شکست
هرچه از آن پس بريد تيغ مثنى بريد
هرچه از آن پس شکست گرز مکرر شکست
بى مدد عمرو و زيد جز تو به يک چشم زد
لشکر چون کوه قاف کس به خدا ار شکست
زين همه اندر گذر با سخن خواجه آى
کز سخنش سحر را زيب شد و فر شکست
صاحب صاحب قران چون تو سليمان نداشت
آصف او صف ديو نيک مزور شکست
باز در ايام تو از پى تسکين ملک
خواجه چه صفهاى ديو يک به دگر بر شکست
معرکه مکر ديو ظل عمر بشکند
چرخ که نظاره بود ديد که منکر شکست
دين به عمر شد قوى گرچه پس از عهد او
باقى ناموس کفر خنجر حيدر شکست
خواجه به تدبير و راى سدى ديگر کشيد
رخنه ياجوج بست سد سکندر شکست
تربيت خواجه کن زانکه نيارد ز بيم
بيعت تدبير او چرخ مدور شکست
آنچه به کلک او کند خنجر از آن عاجزست
از وزرا کس به کلک صولت خنجر شکست
گرچه ز بس موج جود بحر محيط کفش
هيبت جيحون گسست سد دو کشور شکست
تا که در افواه خلق هست که از چار طبع
اصل فساد جهان فرع دو گوهر شکست
آتش اعدادى نوح شوکت طوفان نشاند
گردن کفران عاد سيلى صرصر شکست
بيعتى شاه باد دست جهان کز جهان
پاى ستم عدل شاه تا شب محشر شکست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید