در مدح خاتون معظم صفوة الدين مريم گويد

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
هرچه زاب و آتش و خاک و هواى عالمست
راستى بايد طفيل آب و خاک آدمست
باز هر کاندر دوام خير کلى دست او
بر بنى آدم قوى تر بهترين عالمست
گر کسى تعيين کند کان کيست ورنه باک نيست
معنيى دارد مبين گر به صورت مبهمست
عيسى اندر آسمان هم داند ار خواهى بپرس
تات گويد کاين سخن در صفوة الدين مريمست
پادشا سيرت خداوندى که در تدبير ملک
هرچه راى اوست راى پادشاه اعظمست
آنکه در انگشت تدبير سليمان دوم
مشورتهاى صوابش را خواص خاتمست
اى از آن برتر که در طى زبان آيد ثنات
طوطى معنى منم وينک زبانم ابکمست
حرف را چون حلقه بر در بسته اى پس اى عجب
من چگويم چون لغتها از حروف معجمست
ابجد نعمت تو حاصل زان دبيرستان شود
کاوستادش علم الانسان ما لم يعلمست
گر به خاطر در نگنجد مدح تو نشگفت ازآنک
هرچه عقلش در تواند يافت از قدرت کمست
قدرت انديشه بر قدر تو شکلى مشکلست
ديدن خورشيد بر خفاش کارى معظمست
مسند قدر تو تن در حيز امکان نداد
زان تاسف آسمان اندر لباس ماتمست
خواستم گفت آسمانى رفعتت، گفتا مگو
کاسمان از جمله اقطاع ما يک طارمست
تو در آن اندازه اى از کبريا کاندر وجود
هيچ کس را دست بر نتوان نهادن کو همست
باد را در شارع حکمت شتابى دايمست
خاک را از فضله حلمت اساسى محکمست
ايمنى با سده جاهت چو دمسازى گرفت
فتنه را گفتند کايمان تازه کن کاخر دمست
تا در انعام تو بر آفرينش باز شد
آز را پيوسته در با بى نيازى درهمست
فتح باب دست تو شکليست کز تاثير او
دود آتش را ميان چو ابر نيسان پر نمست
موج شادى مى زند جان جهانى از کفت
اينت غم گر کان و دريا را از آن شادى غمست
سعد اکبر کيست کاندر يک دو گز مقنع ترا
آن سعادتهاى دنياوى و دينى مدغمست
کز وراى بيخ گردون ده يکى زان خاصيت
مشترى را در صد و سى گز عمامه معلمست
تا که از دوران دايم و زخم سقف فلک
با چراغ صبح اشهب دود شام ادهمست
آتش جود ترا کز دود منت فارغست
آن سعادت باد هيزمکش که بيرون زين خمست
مى نيارم گفت خرم باد عيدت، گو چرا
زانکه خود عيد دو گيتى از وجودت خرمست
رايت عز تو بر بام بقا تا در گذر
طره شب نيزه فوج زمان را پر چمست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید