در مدح صدر سعيد خواجه سعدالدين اسعد و عرض اخلاص

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
منت از کردگار دادگرست
که ترا کار با نظام ترست
صدرآفاق وسعد دين که ز قدر
قدمش جاى تارک قمرست
اين مراتب کنون که مى بينى
اثر جزو کلى قدرست
باش تا صبح دولتت بدمد
کين لطايف نتيجه سحرست
اى جوادى که دست و طبع ترا
کان دعاگوى و بحر سجده برست
پيش دست و دل تو ناچيزست
هرچه در بحر و کان زر و گهرست
دم و کلک تو در بيان و بنان
گرچه بر يار و خصم نفع و ضرست
غيرت روح عيسى است اين يک
خجلت چوب موسى آن دگرست
هرچه در زير چرخ داناييست
راستى پرتوى از آن هنرست
رانده اى بر جهان تو آن احکام
کز خجالت رخ زمانه ترست
پيش دست تو ابر چون دودست
بر طبع تو بحر چون شمرست
ذهن پاک تو ناطق وحى است
نوک کلک تو منشى ظفرست
در حصار حمايت حزمت
مرگ چون حلقه از برون درست
مابقى را ز خوان خود پندار
هرچه بر خوان دهر ماحضرست
مه و خورشيد شوخ و بى شرمند
تا چرا بر سر توشان گذرست
جود تو آن شنيده اين ديده
مه مگر کور و آفتاب کرست
به حقيقت بدان که مثل تو نيست
زير گردون مگر که بر زبرست
آمدم با حديث سيرت خويش
که نمودار مردمان سيرست
به خدايى که در دوازده برج
هفت پيکش هميشه در سفرست
عمل کارگاه صنعت اوست
که سواد مه و بياض خورست
به صفاى صفى حق آدم
که سر انبيا و بوالبشرست
به دعايى که کرد نوح نجى
که در آفاق از آن هنوز اثرست
به رضاى خليل ابراهيم
که به تسليم در جهان سمرست
حق داود و لطف نعمت او
که ترا در بهشت منتظرست
به نماز و نياز يعقوبى
در غم يوسفى کش او پسرست
به کف موسى کليم کريم
به دم عيسيى که زنده گرست
به سر مصطفى شريف قريش
که ز جمع رسل عزيزترست
به صفا و وفا و صدق عتيق
که ز دل جان فروش و شرع خرست
به دليرى و هيبت عمرى
که ظهور شريعت از عمرست
به حيا و حيات ذوالنورين
که حقيقت مؤلف سورست
به کف و ذوالفقار مرتضوى
که به حرب اندرون چو شير نرست
حرمت جبرئيل روح امين
که به عصمت جهانش زيرپرست
حق ميکال خواجه ملکوت
که ز کروبيان مهينه ترست
به صدا و نداى اسرافيل
که منادى و منهى حشرست
به کمال و جلال عزرائيل
که کمين دار جان جانورست
به صلوة و صيام و حج و جهاد
کاصل اسلام از اين چهار درست
به حق کعبه و صفا و منى
حق آن رکن کش لقب حجرست
به کلام خداى عز و جل
که هر آيت ازو دو صد عبرست
حرمت روضه و قيامت و خلد
حق حصنى که نام آن سقرست
به عزيزى و حق نعمت تو
که زيادت ز قطره مطرست
به کريمى و لطف و رحمت حق
که گنه کار را اميدورست
که مرا در وفاى خدمت تو
نه به شب خواب و نه به روز خورست
چمن بوستان نعت ترا
خاطرم آن درخت بارورست
که ز مدح و ثنا و شکر و دعا
دايمش بيخ و شاخ و برگ و برست
آنچه گفتند حاسدان به غرض
به سر تو که جملگى هدرست
خاک نعل ستور تو بر من
بهتر از توتياى چشم سرست
زانکه دانم که پيش همت تو
آفرينش به جمله بى خطرست
سبب خدمت تو از دل پاک
جان من بسته بر ميان کمرست
پس اگر ز اعتماد در مستى
حالتى اوفتاد کان سيرست
تو پسندى که رد کنى سخنم
چون منى را به چون تويى نظرست
چکنم بازگيرم از تو مديح
بنده را آخر اين قدر بصرست
چه حديث است از تو برگردم
الله الله دو قول مختصرست
چون به عالم تويى مرا مقصود
از در تو بگو دگر گذرست
پس بگويند بنده را حاشاک
مردکى ريش گاو کون خرست
اى جوادى که خاک پايت را
بوسه ده گشته هرکه تاجورست
عفو فرماى گر مثل گنهم
خون شپير و کشتن شپرست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید