سالها در طلبت ديده به هر سو گرديد
يافت مقصود همان لحظه که روى تو بديد
درد دل گرچه بديديم دوا يافته ايم
هر که رنجى بکشيد او به دوائى برسيد
بى بلائى نتوان يافت چنان بالائى
گل بى خار در اين باغ جهان نتوان چيد
حرف عشق تو که دانست که از جان نگذشت
با خيال تو که پيوست که از خود نبريد
دلم از کوى خرابات به خلوت مى رفت
چشم سرمست ترا ديد ز ره برگرديد
مى خمخانه شادى بکند نوش دگر
هر که از جام غم انجام تو يک جرعه چشيد
بر سر چار سوى عشق تو دل سودا کرد
نعمت الله بها داد و وصال تو خريد