گهى عکس رخش جان مى نمايد
گهى زلفش پريشان مى نمايد
چو سنبل مى کند بر گل مبشوش
سواد کفرش ايمان مى نمايد
چه جام است اينکه مى ريزد از او مى
چه جان است اينکه جانان مى نمايد
چه زخم است اينکه مرهم ساز جان است
چه درد است اينکه درمان مى نمايد
دلى دارم چو آئينه زعشقش
همه آئين اين آن مى نمايد
جمال عشق بين و حسن معنى
که چون در صورت جان مى نمايد
نظر کن چشم سيد تا ببينى
که پيدا سر پنهان مى نمايد