خوش درد دلى دارم درمان به چه کار آيد
با کفر سر زلفش ايمان به چه کار آيد
دل زنده بود جانم چون کشته عشق اوست
بى خدمت آن جانان اين جان به چه کار آيد
عقل از سر مخمورى سامان طلبد از ما
ما عاشق سرمستيم سامان به چه کار آيد
عشق آمد و ملک دل بگرفت به سلطانى
جز حضرت اين سلطان سلطان به چه کار آيد
در خلوت ميخانه بزمى است ملوکانه
روضه چه بود اينجا رضوان به چه کار آيد
ماهان ز خدا خواهم با صحبت مه رويان
بى صحبت مه رويان ماهان به چه کار آيد
با سيد سرمستان کرمان چو بهشتى بود
بى نور حضور او کرمان به چه کار آيد