صبحدم آفتاب رو بنمود
زهره و مشترى چه خواهد بود
خانه تاريک بود روشن شد
نور چشمى به ما عطا فرمود
آفتابى درآمد از در ما
در دولت به روى ما بگشود
جام گيتى نما به ما بخشيد
در چنين آنچنان به ما بنمود
آتش عشق عود جانم سوخت
عود آتش شد و نماندش دود
دامن خود بگير اى عارف
تا بيابى ز خويشتن مقصود
بزم عشق است و سيدم سر مست
هر که آمد به مجلسش آسود