چشم ما روشن به نور او بود
اين چنين چشم خوشى نيکو بود
روبروى خويش بنشيند چو ماه
آئينه گر ساده و يک رو بود
دل به دريا رفت و ما هم در پيش
حال دريا عاقبت تا چو بود
عشق سرمست است و مى نوشد مدام
عقل مخمور و به گفت و گو بود
هر که باشد بنده سلطان ما
بر در او پادشه انجو بود
از ازل يارى که دارد دولتى
تا ابد دايم به جست و جو بود
نعمت الله مير سرمستان ماست
مير ميران نزد او ميرو بود