شماره ٦٩٦: بحر ما درياى بى پايان بود

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بحر ما درياى بى پايان بود
آب ما از چشمه حيوان بود
کنج دل گنجينه معمور اوست
گرچه دل کاشانه ويران بود
جان چه باشد تا سخن گويد ز جان
هر کسى کو عاشق جانان بود
چشم عالم روشن است از نور او
روشنى چشم مردم آن بود
باطن است و از همه ظاهرتر است
اين چنين پيدا چنان پنهان بود
خوش حبابى پر کن از آب حيات
هر دو را مى بين که او يکسان بود
نعمت الله مست و جام مى به دست
سيد ما مير سرمستان بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید