جان بى جانان تن بى جان بود
خوش بود جانى که با جانان بود
دردمندان را دوا درد دل است
اين چنين دردى مرا درمان بود
عشق را خود با سر و سامان چه کار
کار عاشق بى سر وسامان بود
هر که او پا بسته زلف بتى است
همچو ما پيوسته سرگردان بود
هر کسى کز عشق او کشته شود
او نميرد زنده جاويدان بود
عشق او گنجى است و دل ويرانه اى
جاى گنجش در دل ويران بود
سيد و بنده اگر خواهى بيا
نعمت الله جو که اين و آن بود