دل که بى دلبر بود بى جان بود
خوش بود جانى که با جانان بود
نور او در ديده ما رو نمود
گرچه از چشم شما پنهان بود
کنج دل گنجينه عشق وى است
جاى گنجش در دل ويران بود
هر که ديد آينه گيتى نما
برجمال خويشتن حيران بود
ذوق ما از عقل مى پرسى مپرس
اين کسى داند که او را آن بود
کشته او زنده جاويد شد
پيش او مردن مرا آسان بود
نعمت الله در خرابات مغان
ساقى سرمست مى خواران بود