خسته عشق تو بيچاره شفا را چه کند
مبتلاى غم تو غير بلا را چه کند
کشته عشق تو چون از تو بقا مى يابد
همچو منصور فنا دار بقا را چه کند
دردمندى که چو ما دردى دردت نوشد
با چنين درد خوشى صاف دوا را چه کند
آنکه در ميکده عشق تو يابد جانى
نزهت باغچه هر دو سرا را چه کند
بنده عشق تو چون سيد هر سلطان است
منصب دنيى و عقبى گدا را چه کند