دل چو دم از عشق دلبر مى زند
پشت پا بر بحر و بر بر مى زند
در خرابات فنا جام بقا
شادى ساقى کوثر مى زند
عشق مى گويد دل و دلبر يکيست
عقل حيران دست بر سر مى زند
دل به جان نقش خيالش مى کشد
مهر مهرش نيک بر زر مى زند
از دل خود دلبر خود را طلب
کو دم از الله اکبر مى زند
گرچه گم شد يوسف گل پيرهن
از گريبان تو سر بر ميزند
نعمت الله جان سپارى مى کند
خيمه بر صحراى محشر مى زند