به على رغم عدو باز زدم جامى چند
توبه بشکستم و وارستم ازين خامى چند
منم و رندى و خاصان سراپرده عشق
فارغ از سر زنش عام کالانعامى چند
فرصت از دست مده زلف نگارى به کف آر
مى خور و وقت غنيمت شمر ايامى چند
کنج ميخانه مرا خلوت خاص است مدام
زاهد و گوشه محراب و دو سه عامى چند
نوبهار است و گل، اروجه ميت نيست بيا
برو از پير خرابات بکن وامى چند
در مغان از لب جام و لب يار اى ساقى
به مراد دل خود يافته ام کامى چند
سيد ار راه روى جز ره ميخانه مرو
بشنو از من که درين ره زده ام گامى چند