شماره ٥٧٠: آفتابى ز غيب پيدا شد

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آفتابى ز غيب پيدا شد
راز پنهان همه هويدا شد
نور چشم است و در نظر داريم
ديده ما به عين بينا شد
آمد وشد خيال مى بينم
اين خيال است کآمد و يا شد
ابدا غرق بحر خواهد بود
هر که چون ما غريق دريا شد
عشق آمد به تخت دل بنشست
عقل بيچاره پايش از جا شد
پاره اى يخ فتاد در دريا
مشکلاتى که بود حلوا شد
سيد ما ترنمى فرمود
نعمت الله به ذوق گويا شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید