شماره ٥٢٧: با چنين درد دلى ميل دوا نتوان کرد

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
با چنين درد دلى ميل دوا نتوان کرد
حاصل عمر عزيز است و رها نتوان کرد
چشم ما روشنى از نور جمالش دارد
يک دمى نور وى از ديده جدا نتوان کرد
سود و سرمايه همه در سرکارش کرديم
هيچ سودا به از اين در دو سرا نتوان کرد
برو از خويش فنا شو به خدا باقى باش
بى فنا پادشهى ملک بقا نتوان کرد
ما حبابيم و زده خيمه اى از باد بر آب
بى تکلف به ازين نسبت ما نتوان کرد
بى نوايان ز در شاه نوا مى يابند
گر گدا کديه کند منع گدا نتوان کرد
سيدم اهل صواب است و خطائى نکند
توبه گر هست خطا، کار خطا نتوان کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید