شماره ٥٢٥: نورى است که وصفش به ستاره نتوان کرد

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نورى است که وصفش به ستاره نتوان کرد
او را نتوان ديد و نظاره نتوان کرد
با عشق در افتادم و تقدير چنين بود
تدبير نمى يابم و چاره نتوان کرد
سرى است در اين سينه که با کس نتوان گفت
نامش نتوان برد و اشاره نتوان کرد
بزمى است ملوکانه و رندان همه سرمست
از ما و چنين بزم کناره نتوان کرد
نقشش نه نگارى است که بر دست توان بست
او را بسر دست سواره نتوان کرد
اى دوست غنيمت شمر اين عمر عزيزت
آرى طمع عمر دوباره نتوان کرد
سيد دهدم هر نفسى خلعت خاصى
الطاف خداوند شماره نتوان کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید