دل به دست زلف دلبر اوفتاد
بى تکلف خوب و در خور اوفتاد
در خرابات مغان مستانه رفت
جاى خوش را ديد و خوشتر اوفتاد
بر در ميخانه با ساقى نشست
پاى او بوسيد و بر سر اوفتاد
بارها دل در شراب افتاده بود
توبه را بشکست و ديگر اوفتاد
از سر هر دو جهان برخاسته
بر سر کويش کسى گر اوفتاد
آفتاب او به ما ظاهر چو شد
ماه ما از جمله انور اوفتاد
نعمت الله بازسازى خوش نواخت
غلغلى در هفت کشور اوفتاد