مده باد هوا جان خويشتن بر باد
بنوش جام شرابى که نوش جانت باد
بيا به خلوت ميخانه فنا بنشين
چه مى کنى تو در اين خانقاه بى بنياد
هزار جان عزيزم فداى غم بادا
که خاطرم ز غم عشق مى شود دلشاد
دلم ز دست بيفتاد و در سر زلفش
اسير گشت چه چاره کنم چنين افتاد
دمى که بى مى و معشوق مى رود باد است
دريغ عمر عزيزت که مى رود بر باد
درم گشاد و گشادم از اين در است که او
درى نماند که آن در به روى ما نگشاد
به جان سيد رندان که از سر اخلاص
غلام خدمت اوئيم و بنده آزاد