چشم مستش گوشه اى از ما گرفت
گوئيا از ما عنايت وا گرفت
عارفانه خلوتى خالى گزيد
کنج خلوت خانه اى تنها گرفت
دل ز هجرش گر بنالد گو بنال
ديگران را کى بود بر ما گرفت
بر اميد وصل او جان عزيز
رفت و برخاک درش مأوا گرفت
آب چشم ما به هرسو شد روان
سو بسوى ما همه دريا گرفت
در بلاى عشق او افتاد دل
زان بلا اين کار ما بالا گرفت
نعمت الله رفت از اين عالم ولى
دامن يکتاى بى همتا گرفت