گر وصال يارخواهى ترک جان بايد گرفت
عشق مى بازى طريق عاشقان بايد گرفت
در خرابات مغان مستيم و جام بدست
ذوق ما مى بايدت راه مغان بايد گرفت
ترک مستى است عشقش غارت جان مى کند
ملک دل بايد سپرد وترک جان بايد گرفت
در نظر نقش خيال روى او بايد نگاشت
هر چه او بنمايدت نقشى از آن بايد گرفت
درد دردت گر دهد چون صاف درمان نوش کن
ور مى صافى دهد در دم روان بايد گرفت
ما خراباتى و رند وعاشق و مى خواره ايم
گر تو مرد زاهدى از ما کران بايد گرفت
گفته سيد به جان بشنو که مى گويد ز جان
اين چنين قول خوشى يادش به جان بايد گرفت