شماره ٤٣٣: جان به خلوتسراى رندان رفت

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
جان به خلوتسراى رندان رفت
دل سرمست سوى مستان رفت
آفتابى به ماه رو بنمود
گشت پيدا وباز پنهان رفت
مدتى زاهدى همى کردم
توبه بشکستم اين زمان آن رفت
عمر باقى که هست دريابش
در پى عمر رفته نتوان رفت
هرکه جمعيتى ز خويش نيافت
ماند بيگانه وپريشان رفت
باز حيران ز خاک برخيزد
از جهان هرکسى که حيران رفت
نعمت الله رفيق سيد شد
پادشاهانه سوى سلطان رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید