به خرابات مغان بى سر و پا خواهم رفت
دردمندانه به اميد دوا خواهم رفت
باز زنار سر زلف بتى خواهم بست
من سودا زده در دام بلا خواهم رفت
گنج در گوشه ميخانه سرمستان است
از چنين جاى خوشى بنده کجا خواهم رفت
چون سر دار بقا دار بقا مى بخشد
عاشقانه به سر دار فنا خواهم رفت
مى روم تا به سراپرده او مست و خراب
بر در عاقل مخمور چرا خواهم رفت
به اميدى که مگر خاک در او گردم
ميل دارم که چو بادى به هوا خواهم رفت
اى که گوئى به کجا مى روى اى سيد ما
از خدا آمده بودم به خدا خواهم رفت