علم ما در کتاب نتوان يافت
سرآب از سراب نتوان يافت
بى حجاب است و خلق مى گويند
حضرتش بى حجاب نتوان يافت
چشم ما بحر درنظر دارد
به از اين بحر و آب نتوان يافت
ما به شب آفتاب مى بينيم
گرچه شب آفتاب نتوان يافت
گنج عشقش حساب نتوان کرد
بى حسابش حساب نتوان يافت
بگذر از نقش و از خيال مپرس
که خيالش به خواب نتوان يافت
در خرابات همچو سيد ما
رند مستى خراب نتوان يافت