هر دل که به عشق مبتلا نيست
هستش مشمر که گوئيا نيست
ما دردى درد نوش کرديم
دل را به از اين دگر دوا نيست
رنديم مدام و جان رندان
از ساقى و جام مى جدا نيست
مستيم و خراب در خرابات
ما را جائى دگر هوا نيست
در بحر محيط عشق غرقيم
جز ما خبرش ز حال ما نيست
هر نقش که در خيالت آيد
نيکش بنگر که بى خدا نيست
مستيم وحريف نعمت الله
حيف است که ذوق او ترا نيست