در هر دلى که مهر جمال حبيب نيست
گر جان عالم است که با ما قريب نيست
گوئى رقيب بر سر کويش مجاور است
لطف حبيب هست غمى از رقيب نيست
دردى دردنوشم وبا درد دلخوشم
دردم دواست حاجت خواجه طبيب نيست
بلبل خطيب مجلس گلزار ما بود
ما را هواى واعظ و بانگ خطيب نيست
هر قطره اى که در نظر ما گذر کند
چون نيک بنگريم ز ما بى نصيب نيست
زنار زلف اوست که بستيم برميان
در دل خيال خرقه و ميل صليب نيست
بحرى است طبع سيد و پر در شاهوار
گر در سخن گهر بفشاند غريب نيست