شماره ٣٩٧: بحرى است بحر دل که کرانش پديد نيست

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بحرى است بحر دل که کرانش پديد نيست
راهى است راه جان نشانش پديد نيست
علم بديع ماست که از غايت شرف
دارد معانئى که بيانش پديد نيست
عشق است هرچه هست و جز او نيست در وجود
در هر چه بنگرى جز از آنش پديد نيست
عالم منور است از آن نور، نور او
از غايت ظهور عيانش پديد نيست
گفتم ميان او به کنار آورم ولى
از بسکه نازک است ميانش پديد نيست
مجموع کائنات سراپرده وى است
وين طرفه بين که هيچ مکانش پديد نيست
اوجان عالم است و همه عالمش بدن
پيداست اين تن وى و جانش پديد نيست
هر ذره اى که هست از آن نور روشن است
اينش به تو نمايد و آنش پديد نيست
سوداى عشق مايه دکان سيد است
خوش تاجرى که سود وزيانش پديد نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید