شماره ٣٩٠: مى رود عمر عزيز ما دريغا چاره نيست

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مى رود عمر عزيز ما دريغا چاره نيست
دى برفت و مى رود امروز و فردا چاره نيست
عشق زلفش در سر ما ديگ سودا مى پزد
هرکه دارد اين چنين عشقى ز سودا چاره نيست
چاره بيچارگان است او و ما بيچاره ايم
گر ببخشد ور نبخشد بندگان را چاره نيست
آب چشم ما به هر سو رونهاده مى رود
هرکه آيد سوى ما او را ز دريا چاره نيست
اين شراب مست ما از موصلى خوشتر بود
ذوق خوردن گر کسى را هست از ما چاره نيست
سر به پاى خم نهاده ساکن ميخانه ايم
عيب ما جانا مکن ما را ز مأوا چاره نيست
نعمت الله در خرابات است و با رندان حريف
هرکه دارد عشق اين صحبت از آنجا چاره نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید