شماره ٣٨٠: در اين دريا بجز ما آشنا نيست

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
در اين دريا بجز ما آشنا نيست
به نزد آشنا خود غير ما نيست
گمان کج مبر بشنو ز عطار
هرآن کو درخدا گم شد خدا نيست
حباب و موج و دريا هر سه آبند
جدايند ازهم و از هم جدا نيست
نه قرب است و نه بعد آنجا که مائيم
مگو آنجا کجا آنجا که جا نيست
فنا شو از فنا واز بقا هم
فقيران را فنا و هم بقا نيست
وجود اين وآن نقش خيالى است
حقيقت جز وجود کبريا نيست
حريف دردمند درد نوشيم
از اين خوش تر دل ما را دوا نيست
اگر گوئى همه حق است حق است
وگر خلقش همى خوانى خطا نيست
چو سيد نيست شو از هست و از نيست
چو تو خود نيستى هستى تو را نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید