موج و دريائيم وهر دو غير آبى هست نيست
درميان ما و او جز ما حجابى هست نيست
در خرابات مغان هستند سرمستان ولى
همچو من رند خوشى مست، خرابي، هست نيست
عقل اگر در خواب مى بيند خيال ديگرى
اعتبارى برخيالى يا بخوابى هست نيست
ما شراب ذوق از لعل لبش نوشيده ايم
خوبتر زين جام و خوشتر زان شرابى هست نيست
نيست هستى غير آن سلطان بى همتاى ما
ور کسى گويد که هست آن درحسابى هست نيست
زآفتاب روى او ذرات عالم روشن است
درنظر پيداست غير از آفتابى هست نيست
نعمت الله اين سخن از ذوق مى گويد به تو
اين چنين مستانه قولى در کتابى هست نيست