چشم ما روشن به نور روى اوست
هرچه بيند دوست را بيند به دوست
عاشق و معشوق ما هردو يکيست
تا نه پندارى که اين رشته دو توست
جرعه جام مى ما هرکه خورد
چون محبان دايما در جستجوست
عشق سرمست است وفارغ از همه
عقل مخمور است و هم در گفتگوست
بسته ام نقش خيالش در نظر
هرچه ديده مى شود چشمم بر اوست
خرقه مى شويم به جام مى مدام
مدتى شد تا مرا اين شست و شوست
هرکه بيند نعمت الله در همه
بد نبيند هرچه مى بيند نکوست