شماره ٣١٩: آفتاب حسن او از مه نقابى بسته است

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آفتاب حسن او از مه نقابى بسته است
نورچشم است او از آن برچشم ما بنشسته است
جان ما با عشق او روز ازل پيوسته بود
تا ابد جان همچنان با حضرتش پيوسته است
عشق سرمست است ورندان تندرست از ذوق او
عقل مخمور است و دور از عاشقان دل خسته است
ديگران پابسته دنيى وعقبى مانده اند
اى خوشا وقت کسى کز اين و آن وارسته است
عقل اگر بينى بگير و زود پيش ما بيار
زانکه او از بندگى شاه رندان جسته است
زاهد رعنا اگر اظهار وجدى مى کند
از کرم عيبش مکن گر چه به خود بربسته است
نعمت الله خم مى مستانه مى نوشد به ذوق
ساغر و پيمانه ما را به هم بشکسته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید