شماره ٢٧٨: هرقطره اى از اين بحر درياى بيکران است

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
هرقطره اى از اين بحر درياى بيکران است
درچشم ما نظر کن بنگر که عين آن است
هرآينه که بينى تمثال او نمايد
آئينه اين چنين بود تمثال آن چنان است
زنده دلان عالم دارند حياتى از وى
عالم تن است واو جان جان در بدن روان است
ما ديده اى که ديديم روشن به نور او بود
بنگر که نور رويش برچشم ما عيان است
درگوشه خرابات بزم خوشى است ما را
بزمى چگونه بزمى فردوس جاودان است
معنى صورت او در اين وآن نمايد
درياب کان معانى برتر از اين بيان است
منشور نعمت الله بگرفت جمله عالم
توقيع آل سيد برحکم او نشان است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید