شماره ١٧٨: هرچه مى بينى همه نور خداست

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
هرچه مى بينى همه نور خداست
تا نپندارى که او از ما جداست
ديده دل باز کن تا بنگرى
روى جانانى که نور چشم ماست
جز صفات وذات او موجود نيست
ور تو گوئى هست آن عين خطاست
ما و او موجيم و دريا از يقين
کثرت و وحدت نظر کن کز کجاست
آشکارا و نهان ديدم عيان
صورت و معنى و جان و دل خداست
هرکه او بيناى ذات او بود
ديده از نور صفاتش با صفاست
طالب و مطلب نبى است و ولى
کفر و ايمان زلف و روى مصطفاست
من چو منصورم روم بر دار عشق
بر سر دار فنا دار بقاست
خود روا نبود ترا گفتن چنين
ليک چون امر است مرا گفتن رواست
مستم از جام شراب لم يزل
نقلم از لعل لب آن دلرباست
عاشق و معشوق و عشقم اى عزيز
نعمت اللهم چنين نعمت که راست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید