زلف او اگر سرکشد از ما رواست
سرکشى ما از او عين خطاست
چشم او مى مى دهد ما را مدام
ترک سرمستى چنين ديگر کجاست
درد دردش نوش کن گر عاشقى
زانکه درد درد او ما را دواست
ما ز دريائيم و دريا عين ما
هم حجاب ما در اين دريا ز ماست
از بلايش لذتى داريم خوش
اين کسى داند که چون ما مبتلاست
عقل بيگانه چه داند ذوق ما
ذوق ما داند که با ما آشناست
نعمت الله ظاهرش با اين و آن
باطنش والله که دايم با خداست