شماره ١٤٨: ساقى سرمست رندان مير بى همتاى ماست

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ساقى سرمست رندان مير بى همتاى ماست
گوشه ميخانه او جنت المأواى ماست
ما در اين درياى بى پايان خوشى افتاده ايم
آبروى عالمى اى يار از درياى ماست
چشم ما روشن به نور روى او باشد مدام
اين چنين نورخوشى در ديده بيناى ماست
در خرابات فنا مستيم وبا رندان حريف
ذوق اگر دارى بيا آنجا که آنجا جاى ماست
گفته ما مرده اى گر بشنود زنده شود
گوئيا آب حيات از نطق جان افزاى ماست
در سر ما عشق زلفش ديگ سودا مى پزد
مايه سوداى خلقى جوشى از سوداى ماست
گفتم از بالاى تو جانا بلائى مى کشم
گفت خوش باشد بلاى تو چو از بالاى ماست
اسم اعظم در همه عالم ظهور نور اوست
جامع ذات و صفاتش اين دل داناى ماست
از دل و جان بنده اى از بندگان حضرتيم
نعمت الله در دو عالم سيد يکتاى ماست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید