شماره ١٢٦: آتشى ظاهر شد و پيدا و پنهانم بسوخت

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آتشى ظاهر شد و پيدا و پنهانم بسوخت
شمع عشقش در گرفت و رشته جانم بسوخت
از دم گرمم به عالم آتشى خوش درفتاد
هرچه بود از خشک و تر هم اين و هم آنم بسوخت
عشق جانان آتش است و جان من پروانه اى
منتش بر جان من کز عشق جانانم بسوخت
عود دل را سوختم در مجمر سينه خوشى
از تف آن دامن و گوى گريبانم بسوخت
بود گنج معرفت در کنج ويران دلم
آتشى افتاد و گنج و کنج ويرانم بسوخت
ز آه دلسوزم که آتش ميفتد در اين و آن
جسم و جان بر باد رفت و کفر و ايمانم بسوخت
گفته هاى نعمت الله مى نوشتم در کتاب
در قلم آتش فتاد و دست ويرانم بسوخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید