ساقيى ديديم مستانه به خواب
جام مى بخشيد ما را بى حساب
چون شدم بيدار من بودم نه او
آنکه در خوابش بديدم بى حجاب
بسته ام نقش خيالش در نظر
آفتابى رو نموده مه نقاب
در خيال خواب باشد روز و شب
هر که بيند اين چنين خوابى به خواب
غير او در بحر ما از ما مجو
گفتمت والله اعلم بالصواب
عين ما مى بين به عين ما چو ما
بر کف ما چون حبابى پر ز آب
در خرابات جهان موجود نيست
همچو سيد عاشقى مست و خراب