شماره ٧٤: فلولاه و لولانا لما کان الذى کانا

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
فلولاه و لولانا لما کان الذى کانا
اگر نه ما و او بودى نبودى اين و آن جانا
فانا عبده حقا و ان الله مولانا
حقيقت بنده اوئيم و سلطان است او ما را
وانا عينه فاعلم اذا ما قلت انسانا
يکى عين است و دو نامش يکى موج و يکى دريا
فلا تحجب بانسان فقد اعطاک برهانا
برون آ از حجاب خود نگر برهان ما پيدا
فاعطيناه ما يبدى به فينا و اعطانا
عطا کرديم سر او و شد اين مشکلت حلوا
فصار الامر مقسوما باياه و ايانا
بهم پيوسته مى بايد که تا پيدا شود اينها
فاحياه الذى يدرى بقلبى حين احيانا
چه خوش حييى که مى بخشد حيات او حيات ما
و کنا فيه اکوانا و اعيانا و ازمانا
همه بوديم در ذاتش که پيدا گشته ايم اينجا
و ليس بدايم فينا وليکن ذاک احيانا
نباشد حال ما دايم بود حق دايما با ما
به نور مهر و مه بنگر که هر دو نعمت الله اند
زهر دو روز و شب روشن ببين در ديده بينا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید