صد دوا بادا فداى درد بى درمان ما
درد دردش نوش کن گر مى برى فرمان ما
ما حيات جاودانى يافتيم از عشق او
همدم زنده دلان شو تا بدانى جان ما
خانه خالى کرده ايم و خوش نشسته بر درش
غير او را نيست بارش در سرابستان ما
جان ما آئينه دار حضرت جانان بود
عشق او گنجى است در کنج دل ويران ما
غرق دريائيم و خوش خوش دست و پائى مى زنيم
ذوق اگر دارى درآ در بحر بى پايان ما
خون دل در جام ديده پيش مردم مى نهيم
در خيال آنکه بنشيند دمى بر خوان ما
نعمت دنيى و عقبى آن تو اى نازنين
ما از آن نعمت الله نعمت الله آن ما