صد دوا بادا فداى درد بى درمان ما
درد دردش نوش کن گر مى برى فرمان ما
خون دل درجام ديده عاشقانه ريختيم
بر اميد آنکه بنشيند دمى بر خوان ما
خانه خالى کرده ايم و خوش نشسته بر درش
غيراو را نيست بارش در سرا بستان ما
دل حيات جاودانى يافته از عشق دوست
همدم زنده دلان شو تا بدانى جان ما
در ميان ما و او غيرى نمى آيد به کار
ما از آن دلبريم و دلبر ما زان ما
درد درد او دواى درد ما باشد مدام
عشق او گنجى است در کنج دل ويران ما
آشناى نعمت اللهيم و غرق بحر او
ذوق اگر دارى درآ در بحر بى پايان ما