دل فسرده ز داغ آتشين عذار شود
که سنگ ديده ور از خرده شرارشود
اگر ز اهل دلى با شکستگى خوش باش
که دل شکسته چو گردد يکى هزار شود
چه غم ز سختى ايام پاک گوهر را
که لعل در جگر سنگ آبدار شود
به جاى گرد قيامت ز خاک برخيزد
به اين روش اگر آن فتنه جو سوار شود
فروغ روى تو از صد نقاب مى گردد
مگر عذار ترا شرم پرده شود
ز اتفاق شود دشمن ضعيف قوى
که مور در نظر از اجتماع مار شود
نمى توان به سخن زود شد علم صائب
که از هزار يکى بر سخن سوار شود