ز خانه مست برون آن نگار آمده بود
به اختيار نه بى اختيارآمده بود
شکفته روى وشلايين ومست وخواب آلود
به مدعاى من دل فگار آمده بود
چو شاخ گل ز سراپاش خنده مى باريد
گشاده روى تر از نوبهار آمده بود
خطر ز سايه خود داشت نخل نوخيزش
زبس که درخور بوس وکنار آمده بود
اگر چه بود ز مستى به هر طرف مايل
به جانب دل اميدوارآمده بود
چو آفتاب که آيد برون ز چادر صبح
برون ز پرده شرم آن عذارآمده بود
پياده بود به ظاهر چو گلبن نوخيز
ولى به بردن دلها سوارآمده بود
کمى نبود ز اسباب عيش بزمش را
برون ز خانه به قصد شکارآمده بود
هنوز بخت گرانخواب چشم مى مالد
ز دولتى که مرا در کنار آمده بود
نبود شيوه او لطفى اين چنين صائب
ز جذبه دل اميدوار آمده بود