شماره ٧١٨: چو حلقه بر در دل شوق اصفهان بزند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
چو حلقه بر در دل شوق اصفهان بزند
سرشک بر صف مژگان خونچکان بزند
فغان که بلبل مست مرا کشاکش دام
نهشت يک نفس خوش به گلستان بزند
حرام باد برآن سنگدل سراسرباغ
که زخم خار خورد گل به باغبان بزند
چمن طرازى باد صبا شود معلوم
دوروز خار خورد گل به باغبان بزند
ز حرف دشمنى روزگار مى آيد
که سنگ سرمه به منقار طوطيان بزند
کنار صبح ز خون شفق لبالب شد
سزاى آن که دم خوش درين جهان بزند
مرا رخى است که چون آفتاب زردخزان
هزار خنده رنگين به زعفران بزند
به شخ کمانى خود ماه عيد مى نازد
بگو به غمزه که زورى بر اين کمان بزند
زبان شعله به خاشاک مى توان بست
کسى که مهر مرا برسر زبان بزند
به حرف تلخ لب خودنميکنم شيرين
اگر چو غنچه مرا باد بر دهان بزند
بگير دست مرا اى کمند جذبه تاک
مى دوآتشه چند آتشم به جان بزند
نمى زنم گره انتقام بر ابرو
اگر به ديده من خصم صدسنان بزند
چه دولتى است که صائب ز هند برگردد
سراسرى دو به بازار اصفهان بزند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید