شماره ٧٠١: سزد که خرده جان را کند نثار سپند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
سزد که خرده جان را کند نثار سپند
که يافت راه سخن در حريم يار سپند
سرشک گرم که گوهر فروز اين درياست
که مجمرست صدف در شاهوار سپند
ز آتشين رخ او بزم آب ورنگى يافت
که شد چو دانه ياقوت آبدار سپند
چنين که عشق مرا بيقرار ساخته است
ز آرميده دلان است ازين قرار سپند
مدار دست ز بيطاقتى که مى گردد
به دوش شعله ز بيطاقتى سوار سپند
فروغ حسن نفس سرمه مى کند در کام
چه دل تهى کند از ناله پيش يار سپند
به عيش خلوت خاص تو چشم بى مرساد
که پايکوبان ز آتش کند گذار سپند
قيامت است در آن انجمن که عارض او
ز مى فروزد و ريزد ستاره وار سپند
توان به بال رميدن گذشت از عالم
که جسته جسته ز آتش کند گذار سپند
چه شد که ظاهر اهل دل آرميده بود
که مجمرست زمين گير وبيقرار سپند
چنان ز دايره روى يار حيران شد
که همچو مرکز گرديد پايدار سپند
نواى سوختگان کوه را به رقص آرد
بناى صبر مرا کرد تارومار سپند
ز حسن طبع رهى باد ديده بد دور
که دشت مجمره گرديد وکوهسار سپند
به اضطراب دل ما نمى رسد صائب
اگر چه هست به بيطاقتى سوار سپند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید