خط تو سلسله خود به مشک ناب رساند
کمند زلف تو خود را به آفتاب رساند
چگونه شمع تجلى ز رشک نگدازد
رخ تو خانه آيينه را به آب رساند
هلاک فيض سبکروحيم که از گلشن
به يک نفس سر شبنم به آفتاب رساند
هزار کاسه پراز خون نوح بخت ضعيف
پى گذشتن من زورق حباب رساند
بلندگشت زهر گوشه هايهوى سپند
دگر که دست به آن گوشه نقاب رساند
همان به چشم تو از ذره کم عيارتريم
اگر چه شهرت مارا به آفتاب رساند
عجب که مصرعى از پيش کلک او بجهد
چنين که صائب ما مشق انتخاب رساند